بسم الله الرحمن الرحیم

به مناسبت شهادت امام سجاد (علیه السلام)بخشی از حقوق مطرح شده در رساله امام سجاد(علیه السلام) را با قوه الهی و دعای امام زمان ادا کنیم

#حق_الله

فاما حق الله الاکبر فانک تعبده لاتشرک به شیئا فاذا فعلت ذلک باخلاص جعل لک علیب نفسه ان یکفیک امر الدنیا و الآخرة و یحفظ لک ما تحب منها

و اما حق بزرگتر خداوند آن است که او را بپرستی و چیزی را شریک او قرار ندهی و اگر از روی اخلاص چنین کنی خدا بر خود مقرر کرده کار دنیا و آخرت تو را به عهده گیرد و آنچه از آن بخواهی برایت نگه دارد      

                                    ************************

#حق_نفس

و اما حق نفسک علیک فان تستوفیها فی طاعة الله فتؤدی الی لسانک حقه، و الی سمعک حقه، و الی بصرک حقه و الی یدک حقها ، و الی رجلک حقها، والی بطنک حقه، و الی فرجک حقه و تستعین بالله علی ذلک

اما حق نفست بر تو آن است که به تمام و کمال ، آن را در راه اطاعت خدا قرار دهی، پس ادا نمایی به زبان و گوش و چشم و دست و پا و شکم و دامنت حقوقشان را ، و در ادای حق آنها از خداوند کمک بجویی

                                  **************************

#حق_گوش

و اما حق السمع فتنزیهه عن ان تجعله طریقا الی قلبک الا لفوهة کریمة تحدث فی قلبک خیرا او تکسب خلقا کریما فانه یاب الکلام الی القلب یودی الیه ضروب المعانی علی ما فیها من خیر او شر و لا قوة الا بالله

#حق_گوش پاک داشتن اوست از اینکه راه دلت باشد مگر برای خبر خوبی که در دلت خبر پدید آورد یا خلق کریمی نصیب تو کند زیرا گوش دروازه دل است و معانی خوب یا بد و خیر یا شر را به او می رساند و قوه ای جز از ناحیه خداوند نیست.

                                    *********************

 #حق_چشم

و اما حق بصرک فغضةعما لایحل و ترک ابتذاله الا لموضع عبرة تستقبل بها بصرا او تستفید بها علما فان البصر باب الاعتبار

اما#حق_چشم بر تو این است که آن را از هر چه بر تو حلال و روا نیست بپوشانی و مبتذلش نسازی ، مگر برای عبرت آموزی به گونه ای که از آن بینا شوی یا پاذاشی به دست آوری، زیرا دیده وسیله عبرت است  

                                   ************************

#حق_زبان

و اما حق اللسان فاکرامه عن الخنی و تعویده علی الخیر و حمله علی الادب و اجماله الا لموضع الحاجه و المنفعة للدین و الدنیا و اعفاه من الفضول الشنیعه القلیله الفائده التی لایؤمن ضررها مع قلة عائدتها و یعد شاهد العقل و الدلیل علیه و تزین العاقل بعقله حسن سیرته فی لسانه و لا قوة الا بالله العلی العظیم

حق زبان آن است که آن را از زشت گویی بازداری. به گفتار نیک و ادب عادت دهی، از گشودن زبان جز به هنگام نیاز و تحصیل منفعت دین و دنیا خودداری، از پرگویی و بیهوده گویی که جز زیان در بر ندارد، دوری کنی و بدانی زبان، گواه عقل و اندیشه توست و زیبایی و آراستگی به زیور عقل، نمودش به خوش زبانی تو و کمکی جز از ناحیه خداوند بزرگ نیست
به مناسبت شهادت امام سجاد (علیه السلام)بخشی از حقوق مطرح شده در رساله امام سجاد(علیه السلام) را جهت شناخت و ادا حقوق در پناه قوه الهی ودعای امام زمان(عجل الله) مطرح می کنیم.


موضوعات: بدون موضوع
   یکشنبه 23 مهر 13961 نظر »

سید حمیداز روی اخلاص کار می کرد. خدا هم مزدش را داد. در زمانی که هزاران جوان درآرزوی کربلا رفتن به جبهه می آمدند و شهید می شدند، سید حمید به صورت ویژه و خیلی نادر به کربلا رفت و حرم سیدالشهدا «علیه السلام»را زیارت کرد.باور کردنی نیست.زمانی که خود عراقی ها نمی توانستند به راحتی به کربلا بروند،سید به کربلا رفت. داستان رفتنش هم بسیار زیبا و شنیدنی است.

او در منطقه ی هور با یک مجاهد عراقی که نظامی بوده آشنا می شود که در کار شناسایی به نیروهای ایرانی کمک می کرد.سید حمید می گفت: در یکی از ملاقات هایی که با این مجاهد عراقی داشتیم یاد کربلا افتادیم.گفتیم می شود ما را ببری کربلا و برگردیم.

نظامی عراقی گفت: خیلی مشکل است،چون باید از دژبانی بصره و … بگذریم. کار بسیار سختی است.سید حمیدمی گفت: فکرش از سر ما خارج نشد.هر روز می رفتیم توی جزیره و کارمان را ادامه می دادیم.

مجاهد عراقی یک روز آمد و گفت: ان شاالله به آرزویتان می رسید! من رفتم همه ی کارهایش را انجام دادم.شما را می برم کربلا.

آن زمان برای نیروهای شناسایی، کارت های نظامیان عراق به خوبی جعل شده بود.خلاصه این مجاهد مشغول مقدمات کار شد.

سید حمید درباره ی این سفر می گوید:چند روز بعد از طریقی وارد خاک عراق شدیم. بعد با یک ماشین عراقی رفتیم و شب را توی خانه ی این مجاهد عراقی خوابیدیم.روز بعد به سمت کربلا حرکت کردیم.

اوضاع کربلا بسیار امنیتی بود قرار گذاشتیم وقتی به حرم رسیدند،رفتار غیر عادی نداشته باشیم.مانند خود عرب ها خیلی عادی زیارت کنیم و برگردیم.

یکی از همسفران می گفت:سید خیلی مشتاق زیارت بود.برای همین به او بیشتر سفارش می کردیم که کاری نکند که ماموران استخبارات عراق به آن ها مشکوک شوند.

اما وقتی وارد حرم شدیم و نگاه سید به ضریح شش گوشه و بی زائر حضرت افتاد،از خود بی خود شد! پاهایش شل شد و به زمین افتاد!

بقیه ی همسفران،طبق قرار قبلی خیلی عادی زیارت کردند.ما هر چقدرزیر لب با ایما و اشاره به سید گفتیم که قرارمان فراموشت نشود و… بی فایده بود.

ما نگران بودیم که نکند ماموران استخبارات سر برسند و همه ی ما لو برویم.بعضی ها او را قسم دادند که سید تورا به جدت قسم بلند شو و وضع را از این خراب تر نکن!

زمان به سختی می گذشت.ما به دلیل امکان دستگیر شدن توسط عراقی ها، خیلی عادی حرم را ترک کردیم.سید در همان حال عرفانی خود درگوشه ی حرم نشسته بود و بچه ها بیرون حرم راز و نیاز می کردند و از خدا طلب نصرت و یاری می خواستند.

نمی دانستیم چه می شود!؟برویم.بمانیم؟!

بعد از بیست دقیقه ی پر التهاب، سید حمید صحیح و سالم از حرم بیرون آمد.خدا را شکر کردیم و سوار شدیم و حرکت کردیم.

همه ی ما سید را ملامت می کردیم که مگر ما با هم قرار نگذاشته بودیم.چرا این طور کردی؟ سید که هنوز مست از این زیارت بود گفت: به جدم قسم دست خودم نبود، چشمم که به ضریح افتاد اختیارم را از دست دادم.

                     ‌‌‌ …………

یک روز با بچه های رفسنجان داخل چادر نشسته بودیم که سید حمید سر درد دلش باز شد. شروع کرد به بیان خاطرات کربلا.

گفت:با چند تا مجاهد عراقی رفتیم کربلا. از خاک حرم آقا هم مقداری آورده بود.یک کمش را داده بود به رسول و مهدی جعفر بیگی؛دوستان صمیمی اش بودند.

بقیه اش را هم گذاشته بود برای خودش تا وقتی شهید شد،بمالند روی پیشانیش. تا جایی که یادم هست مادر سید این کار را کرد.آمد خاک را ریخت روی چشم سید و گفت: 

((سلام مرا به جدت برسان.))

برگرفته از کتاب پابرهنه در وادی مقدس (زندگی نامه و خاطرات شهید سید حمید میرافضلی) ،ص۹۹

#شهادت

#گربلا​


موضوعات: بدون موضوع
   سه شنبه 11 مهر 1396نظر دهید »

سال۱۳۶۸سه سال از شهادت #محمد می گذشت. پای مادر شکسته بود و خانه نشین شدهبود. محرم بود، اما او نمی توانست مثل هر سال در کارهای مسجد شریک باشد. #روز_هفتم_محرم، دیگر طاقت نیاورد و عصایش را برداشت.با هر سختی ای که بود، خودش را به مسجد رساند و همراه دیگران برای شام عزاداران، سبزی پاک کرد. فردا هم همین کار را کرد. #شب_عاشورا ، گوشه ی مسجد نشست و همراه روضه خوان و مردم عزاداری کرد. توی همان حال، توسل کرد به #حسین_فاطمه (سلام الله علیه) و گفت: یا امام حسین(علیه السلام)! اگر این عزاداری من مورد قبول شماست، لطفی کنید تا این پای من خوب شود، تا فردا که برای کار کردن می آیم، نخواهم از دیگران کمک بگیرم. آقا! اگر پایم خوب شود، می روم توی آشپزخانه و تمام دیگ های غذا را می شویم.

سحر که از خواب بیدار شد، هنوز پایش درد می کرد. بعد از خواندن نماز صبح و زیارت عاشورا، دل شکسته گفت: آقا جان! عاشورا شد و از شفای پای من خبری نشد.

همین طور که نجوا می کرد، دوباره خوابش برد.

                                                                                                                       ***

مسجد خیلی شلوغ بود.کسی گفت: یک دسته دارد برای کمک می آید.

مادر رفت دم در مسجد و دید، یک دسته ی عزاداری است؛ دسته ای منظم، یک دست سفید پوش با شال های مشکی ای بر گردن. دسته ی جوان هایی که سه به سه حرکت می کردند، نوحه می خواندند و سینه می زدند. نوحه خوانشان شهید سعید آل طاها بود که جلوی دسته حرکت می کرد.مادر با تعجب پیش خودش گفت: سعید که شهید شده بود، این جا چه کار می کند؟

همان موقع بود که #محمد را در میانشان دید. تازه متوجه شد که این دسته، دسته ای عادی نیست و همه شهیدند. دسته، بر سر و سینه زنان وارذد مسجد شد، آهسته به سوی محراب رفت و آنجا مشغول عزاداری شد. مادر، دسته را دور زد، کنار پرده ایستاد و نگاه کرد. عزاداری که تمام شد، محمد از دسته جدا شد و پیش مادر آمد. دست انداخت دور گردن مادر و او را بوسید. مادر هم محمد را بوسید و گفت: محمد جان! خیلی وقت است که ندیدمت، خیلی بزرگ شده ای.

شهید حسن آزادیان هم از دسته جدا شد، آمد پیش مادر و گفت: حاج خانم! خدا بد ندهد. طوری شده؟

محمد گفت: مادرم طوریش نیست. مادر! این ها چیست که دور پایت بسته ای؟

مادر گفت: چند روزی است که زمین خورده ام، پایم درد می کند. ان شاالله خوب می شوم.

محمد گفت: مادر! چند روز پیش رفته بودیم کربلا. من یک پارچه سبز برای شما آوردم. می خواستم به دیدن شما بیایم که آزادیان گفت، صبر گن با هم برویم. امروز اول رفتیم زیارت حرم امام خمینی و حالا هم آمده ایم دیدن شما.

بعد #محمد دستش را از روی صورت تا مچ پای مادر کشید، نشست و تمام باندهای پای مادر را باز کرد، شال سبز را دور پای مادر بست و گفت: پایت خوب شد. حالا برو توی زیر زمین و دیگ ها را بشوی.این درد هم برای استخوانت نیست، عضله پایت است که درد می کند.

مادر، دو نفر از شهدا را دید که دارند با هم به انتهای مسجد می روند. مادر گفت: محمد! این ها کی هستند؟

گفت: این ها بچه های شکروی هستند. مادرشان توی زیرزمین است، دارند می روند به او سر بزنند.

یک شهید دیگر هم از دسته جدا شد و رفت دم در مسجد. مادر پرسید: او کیست؟

#محمد گفت: آن یکی هم ابوالفضل رئیسیان است. پدرش دم در است، می رود به او سر بزند.

حسن آزادیان گفت: حاج خانم! شما به خانم ها قول داده بودید که اگر خوب شدید، چهار تا ماشین بیاورید و آن ها را به زیارت #امام_خمینی ببرید. من این چهار تا ماشین را آماده کرده ام، دم در هستند. بروید فاطمه خانم ها را ببرید.

مادر از خواب پرید. هنوز در خلسه ی خوابی بود که دیده بود.نشست. پایش سبک شده بود. تمام باندها باز شده بودند و روی تشک افتاده بودند. شال سبزی که محمد در عالم خواب به پایش بسته بود، هنوز روی پایش بود. بوی عطر شال، هوش از سرشمی برد. حالش دگرگون بود. اطراف را نگاه کرد، خورشید کم کم داشت بالا می آمد. با دست های لرزان شال را لمس کرد، خم شد و بوسیدش. از جایش بلند شد و پایش را محکم روی زمین فشار داد؛ درد نمی کرد. نمی دانست چه بگوید، چه کار کند. کلمات ناخودآگاه بر زبانش جاری می شدند: یا حسین! وای حسین جان! فدایت شوم آقا!‌ ممنونم آقا! ای خدا شکرت! حسین جان! من لیاقت نداشتم. #محمد جان، مادر! دستت درد نکند.

زمزمه کنان از پله ها پایین رفت. کسی در خانه نبود. به ذهنش رسید که صبحانه را آماده کند. با خودش گفت: هر جا که رفته باشند. برای کارهای روز عاشوراست. وقتی برگردند، حتما گرسنه هستند.

سماور را که روشن کرد، شوهرش از راه رسید. وقتی او را دید، با تعجب گفت: چرا داری راه می روی؟ برای پایت ضرر دارد. مادر همه چیز را تعریف کرد. فضای خانه پر از عطر شده بود؛ عطر شال. هر که می آمد و می شنید و می دید و می بویید، منقلب می شد. قضیه زبان به زبان گشت. مردم مشتاقانه و شتابان می آمدند، روضه ای می خواندند و ….

آیت الله العظمی گلپایگانی هم پیگیر قضیه شدند و بررسی کردند. کمی تربت ناب سیدالشهدا به مادر دادند تا همراه پارچه در آب بگذارند و برای شفا به مردم بدهند.

از آن شال اکنون تکه ای کوچک مانده که هنوز عاشقان و مشتاقان ابا عبدالله را به شوق می آورد.

کتاب از او«کتاب سوم،#شهید_محمد_معماریان


موضوعات: بدون موضوع
   سه شنبه 11 مهر 1396نظر دهید »

کارتان را برای خدا نکنید برای خدا کار کنیدتفاوتش در این است که #حسین در کربلاست و ما

در حال کسب علم برای رضای خدا

#سید_شهیدان_اهل_قلم

#سید_مرتضی_آوینی​


موضوعات: بدون موضوع
   سه شنبه 11 مهر 1396نظر دهید »

💠 بزرگیِ عید غدیر، از وجود با برکت علی علیه السلام است
مسئله غدیر، مسئله ای نیست که بنفسه برای حضرت امیر یک مسئله ای پیش بیاورد؛ حضرت امیر مسئله غدیر را ایجاد کرده است. آن وجود شریف که منبع همه جهات بوده است، موجب این شده است که غدیر پیش بیاید. غدیر برای ایشان ارزش ندارد؛ آنکه ارزش دارد، خود حضرت است که دنبال آن ارزش، غدیر آمده است. خدای تبارک و تعالی که ملاحظه فرموده است که در بشر بعد از رسول اللّه کسی نیست که [آنچه] دلخواه است انجام بدهد، مأمور می کند رسول اللّه را که این شخص را که قدرت این معنا را دارد که عدالت را به تمام معنا در جامعه ایجاد کند و یک حکومت الهی داشته باشد، این را نصب کن.

#امام_سید_روح_الله_موسوی_خمینی 

#صحیفه_امام 

#امام_خمینی​


موضوعات: بدون موضوع
   جمعه 17 شهریور 1396نظر دهید »

1 2 4

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو